مرسانامرسانا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

تنها بهانه زنده بودن ما مرسانا

بدون عنوان

1392/3/27 17:36
نویسنده : مامان سعیده
75 بازدید
اشتراک گذاری

مرسانای  نازم  خونه باباجون که بودیم  تصمیم گرفتیم عصر جمعه بریم بوشهر  پیش آنیل و آریسا 

آماده شدیم  و خواستیم که سوار ماشین بشیم  شما کلییییییییی گریه کردی  برا  باباجون و می خواستی باباجون هم باهامون بیاد -خلاصه باباجون نشست توی ماشین تا شما آروم شدی  بعد پیاده شد و ما رفتیم

بهت کاملا  حق میدم  آخه بابا جون علی و مادر جون     خیلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی  مهربونن --اینقدر  بزرگن که گامهای بزرگشون  رو به قدمهای  کوچک تو میبخشن و  میشینن  و ساعت ها  باهات بازی میکنن --مطمعنم وقتی بزرگ شدی  خیلی به خودت افتخار میکنی که همچین پدر بزرگ و مادر بزرگی داری--ایشالا همیشه سلامت باشن و سایشون بالای سر همگیمون

باباجون و مادر جون

ا

از اون ور  هم  وقتی خواستیم از خونه عمو صابر اینا بیایم بیرون باز زدی زیر گریه و روروئک آنیل رو گرفته بودی می گفتی  آنی بیم بیم یعنی بیا  بریم --خلاصه خاله سپیده هم لباس پوشید و آنیل رو بغل کرد آورد بیرون که تو فکر کنی اونا می خوان باهامون بیان --یه خورده که آروم شدی  خداحافظی کردیم و برگشتیم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)