بدون عنوان
3روز قبل از ماه رمضون رفته بودیم بوشهر خونه خاله سمیه برای انجام کارای پزشکیم
آریسای نازم با وجود اینکه از بچگی خیلیییییییییی گریه می کرد ولی ما که اونجا بودیم نمیدونم چون با تو سرگرم بود اصلا گریه نمی کرد و حسابی با هم بازی می کردید
نکته ای که برام خیلی جالب بود این بود که تو خاله سمیه رو مامان صدا میزدی نمیدونم شایدچون شبیه به هم هستیم -برا گرفتن جواب اسکن هم که رفته بودیم بوشهر بعد از انجام کارامون رفتیم خونه خاله افطار کردیم توی آشپزخونه بودی باز خاله رو مامان صدا زدی
اینجا داری به قول خودت آیسا رو نازی می کنی
دوتاییتون عاشق چادر و روسری هستید -اینجا داشتید چادر بازی می کردید
مرسانا و آریسا در حال خوردن آبووووو
خیلی خوابتون می یومد -پستونک می خوردید و گیــــــــــــــــــج بودید ولی حاضر نبودید پلک روی هم بذارید قربونتون برم-الهی مامان فدات بشه که یه بار اشتباهی پستونکت رو درست نمیذاری دهنت گلم
از عمو رضا هم اصلا غریبی نمی کردی و میرفتی روی پاش می نشستی برخلاف تصورم
یه روز عصر هم قبل از رفتن به آزمایشگاه رفتیم عباس بن علی که خیلییییییی بهش اعتقاد دارم و بودن در اونجا خیلی بهم آرامش میده
به زووووووور ازت عکس گرفتم --میبینی که اینجا هم در حال فرار کردنی
نمیشد ازتون غافل شد سریــــــــــــــــــــــــــــع فرار می کردید که برید توی حیاط
اونم پا برهنه و بدون کفش
خدا رو شکر خیلی بهتون خوش گذشت و حسابی بازی کردید