بدون عنوان
مرسانا جونم امروز قراره با هم بریم جزیره بازی کنار سی و سه پل تا من و شما دوستامون رو ببینیم--دوستایی که از اردیبهشت 90 با هم دوستیم --بیشتر از 2 سال ولی همو ندیده بودیم تا اینکه خاله ها فهمیدن ماداریم میریم اصفهان زحمت کشیدن و اومدن تامن و شما رو ببینن
ساعت 6 بابایی زحمت کشید و من و شما رو برد جزیره بازی خیلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی به دخملم خوش گذشت و حسابی با دوستات بازی کردی -آخر سر هم به زوووووووووووووووور اومدیم بیرون
مرسانا جونم و آوا و آوینا و رادوین
قربون خندیدنت عزیز دل مامان
نفس مامان مشغول بازی
اینجا هم رفتی روی ماشین رادوین نشستی
اینم مامان و دوستاش
از سمت راست
خاله لیلا و رادوین ناز -خاله شیما و آوای شیرین زبون--من و شما---خاله گیلدا و آوینای آروم
یه روز خیلی خوب و به یادموندنی برا من و دخترم شد --خاله لیلا هم زحمت کشیده بود واسه دخملم موگیر خریده بود-
بعد هم دخملم رو دوباره بردیم نقش جهان که اسب ها رو ببینی --قربونت برم عزیز دلم که کلی از دیدن اسب ها ذوق می کردی