بدون عنوان
امروز خاله زنگ زد که احوالت رو بپرسه -داشتم باهاش صحبت میکردم تو هم داشتی پنگول میدیدی --زودی قطع کردم که بیام کنارت که با این صحنه روبرو شدم
جعبه ی گز رو از روی کابینت کشیده بودی و آورده بودی پایین --چند تاش از توی جعبه در اومده بود سعی می کردی بذاری سر جاشون
یهو گفتی بذار بریزمشون مگه چی میشه
بعد هم آرد ها رو کشیدی به دست و پات
بعد هم سر و صورتت
الهی که دورت بگردم هر کاری دلت می خواد کن --همه جا رو به هم بریز --کثیف کن -- لباسات رو از کمدت بریز بیرون --تمام کابینتا رو خالی کن --برگ های گل طبیعی بابایی رو بچین --دوغ و آب بریز روی پارکت و میز تلویزیون و ... فقط هیچ وقت مریض نشو که طاقت ندارم -
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی