مرسانامرسانا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

تنها بهانه زنده بودن ما مرسانا

بدون عنوان

1392/3/28 13:29
نویسنده : مامان سعیده
89 بازدید
اشتراک گذاری

دختر گلم دیشب توی شرکت بابایی سمینار خام گیاه خواری برگزار شد --بابایی برا منم بلیط گرفت که توی این سمینار شرکت کنم --ساعت 5 و نیم سرویس از جلوی درب ورودی شهرکمون حرکت کرد --توی ماشین حسابی با باران و آرتین بازی کردی --وقتی رسیدیم بابایی اومد شما رو برد توی اتاقش تا من بتونم  مطالب مفید رو یادداشت کنم -- این 2 ساعتی که ازت دور بودم برام 2قرن گذشت --هر چند دقیقه یه اس ام اس میزدم به بابایی و احوالت رو میپرسیدم --خودم اونجا بودم و دلم پیش تو بود--جالب اینجا بود که بابا میگفت  یه خورده بازی میکردی بعد آروم میشدی  و می گفتی مامان  دوباره  بابا سرت رو گرم میکرد و مشغول بازی میشدی و باز سراغ مامان رو میگرفتی -الهی قربونت برم عزیز دلم ---آخر سر هم به بابا اس ام اس زدم که مرسانام رو بیار  دیگه طاقت دوریش رو ندارم --که خدا رو شکر جلسه تموم شد و من تند تند  پیاده اومدم جلوی ساختمونی که دفتر بابایی اونجاست و تو و بابا اومدید و من نمیدونستم از دیدن دخترم چیکار کنم--البته خدا رو شکر یک ساعت آخر دریا و باباش هم اومده بودن پیشتون و تو با دریا سرگرم شدی

چند تا عکس از دیروز برات میذارم عزیز دلم

پشت میز بابایی نشستی  و داری بیسکوییت میخوری

بابایی گفت تا  عکست رو روی دیوار دیدی گفتی من--آفـــــــــــــــــــــــرین دخترگلم

اینجا هم رفته بودی توی آزمایشگاه

اینم دخترم و دوستش  دریا  ( البته دریا  نزدیک 2 سال  از دخترم بزرگتره )

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

عمو میلاد
28 خرداد 92 13:52
عمویییییییی در نقش بازرس . ماشالا عموییییییییی . عاشقتم


مرسی عمو میلاد مهربون
خاله سمی
3 تیر 92 10:38
عزیزمنی نفس کوچولو ماشالله عزیزدل خاله خیلی نازیییییی یک ماشالله مخصوص به موهای بلند ناز دخترکممممم...مامان سعیده اسپند یادت نره هااا