بدون عنوان
مرسانا جونم عزیز دلم شما خیلیییییییییییی کم پیش میاد که از غریبه ها غریبی نکنی--هنوز که هنوزه از بعضی از اقوام هم غریبی میکنی--با وجود اینکه اکثر مواقع می بینیشون و خیلی هم دوست دارن
سینک ظرفشوییمون خراب شده بود و ازش آب چکه میکرد به خاطر همین زنگ زدم مستغلات و اومدن درستش کنن
اون آقایی که اومده بود برا تعمییر تا وارد خونه شد و تو رو دید با یه لحن خیلییییییییییی مهربونی باهات سلام و احوال پرسی کرد ( بعد به بابایی گفت که خودش هم دو تا دختر داره که ازشون دوره و توی یه شهر دیگه زندگی می کنن و خودش دور از خانواده اینجا کار میکنه ) خلاصه مامانی تو اصلااااااااااااااااااا ازش خجالت نمی کشیدی و همش کنارش بودی
منو بابایی توی سالن نشسته بودیم و تو توی آشپزخونه --کلی هم با هم حرف میزدید -آقاهه بهت گفت کی تو رو میزنه تا برم بزنمش ؟ به بابایی گفتم نمیدونه ما به دخترمون نمیگیم بالای چشمات ابروهه چه برسه به زدن --چون برام خیلیییییییی جالب بود که تو با یه غریبه اینقد خوبی و ازش خجالت نمی کشی رفتم دوربین آوردم و یواشکی ازت عکس گرفتم
ببخش مامانی عکسا تار شده