بدون عنوان
امروز داشتم برا افطار حلوا درست میکردم
کارم که تموم شد گفتم دخترکم رو ببرم حموم --وان حمومت رو گذاشتم جلوی در حموم و توش آب ریختم --تو هم داشتی کارتون میدیدی --صدات زدم گفتم مرسانا بیا ببرمت عموم ( حموم ) توی این فاصله هم رفتم حوله ات رو بیارم --هر چی گشتم پیداش نکردم --آخر سر دیدم توی صندلی راحتیت گذاشته بودمش --واااااااااای وقتی از اتاق اومدم بیرون با این صحنه مواجه شدم-
هر چی دستت اومده بود انداخته بودی توی آبوووو
تا چند دقیقه شوکه بودم
بعد سفره پاک کن رو از آب در آوردی و شروع کردی مثل مامان پارکت رو تمییز کردن--ابره هم خیس خورده بود و پر از آب شده بود به خاطر همین پارکت خیــــــــــــــــــــــــــــــس خیــــــــــــــــــــــــس شد
بعد هم توی آب ها خوابیدی و گفتی خخخخخخخخخخخخ پیییییییییییس--نمیدونستم بخندم یا گریه کنم
هیچی دیگه بعد از کلی تمیز کردن و خشک کردن دخترک رو بردم حموم
اینم نفس مامانش بعد از حموم که حسابی خوابش میاد