بدون عنوان
مرسانا جونم جند روزیه می خوام بیام برات بنویسم ولی اصلااااااا وقت نمیکنم -الان هم تو خوابیدی و من خیلییییییییی دلتنگت شدم آخه خیلی زود خوابیدی
فدات بشم که داری روز به روز بزرگتر و خانم تر میشی --هر چی که بهت میدیم میگی مسیییییی
آفریـــــــــــــــــــــــن دختر خوشکلم
بعضی اوقات یادت میره که بگی مسییییییییییی به خاطر همین خودم سریع میگم مسییییییییی و تو یادت میاد و تشکر میکنی ، هر موقع هم تو به ما چیزی میدی ما با زبون خودت (مسیییییییی ) ازت تشکر می کنیم
تا اون روز نمیدونم رفتی چی برام آوردی گفتی مامان بیا --منم ازت گرفتم ولی چون سرگرم خوندن قرآن بودم فراموش کردم تشکر کنم بعد گفتی مامان مسیییییییییی ! یعنی مامان فراموشت شد تشکر کنی منم زودی گفتم مسییییییییی بعدش هم گرفتم اینقد ماچت کردم که خدا میدونه
آفریـــــــــــــــــــــــــــن به دختر باهوش و با ادبم
تا چادر سر میکنم میگی : ایا یعنی الله --میدونی که می خوام نماز بخونم
عاشق قایم شدنی -میری توی آشپزخونه یه گوشی قایم میشی بعد میگی میسا نیییییییییس یعنی مرسانا نیست و من و بابایی با عششششششششق میایم دنبال دخملی می گردیم پیداش می کنیم
تمام برنامه های کودک رو با اسم عمو پورنگ میشناسی --مل مل --پنگول و ... همه عمو پورنگن ---میری کنترل رو میاری میگی عموووووو یعنی عمو پورنگ رو برام بیار
جدیدا در ورودی رو ازداخل قفل میکنم --چون ماشالا قدت میرسه و می تونی در رو باز کنی --می ترسم خدایی نکرده حواسم نباشه تو در رو باز کنی و بری بیرون به خاطرهمین در رو قفل میکنم و کلیدش رو بر میدارم
امروز یکی ازروسری های منو سر کردی -داشتم نگات میکردم ببینم می خوای چیکار کنی ---بعد رفتی سمت در و گفتی آنا آنا آنا یعنی بریم پیش آنا ( الینا ) --الهی فدات بشم که اینجا هم هیچی نداره دخترکم رو ببرم تا حوصله اش سر نره --بابایی میگه به امید خدا سال دیگه حتما میریم جم -اونجا هم آب وهواش عالیه و برای تو از همه مهمتر اینه که نزدیک الینا و رادین و پارمین میشی
وای مرسانا نمیدونم چطوری برات وصف کنم که چقققققققققققققد الینا و رادین و آنیل و آریسا رو دوست داری --وقتی میبینیشون انگار دنیا رو بهت دادن -- وقتی کنار هم هستین ثانیه ثانیه ها رو به بازی کردن میگذرونین -- اون روز که جم بودیم از بس که بازی کردید شب ساعت 12 و نیم خوابیدی تا فردا عصر ساعت 20 دقیقه مونده به 4 و فقط توی خواب شیر خوردی --دیگه خودت تصور کن چقد خسته بودی --خدا رو شکر با هم خیلی خوبین --اصلا از دعواهای بچگانه بینتون خبری نیست شکر خدا--چند روز بود تا از خواب بیدار میشیدی فقط یه کلمه می گفتی داداش به بابا گفتم مگه بچه ها توی این سن هم خواب میبینن -فکر کنم خواب داداش رادین رو دیده بودی- داداشی هم خیلی تو رو دوست داره -- مخصوصا وقتی بازی میکنید خیلیی حواسش بهت هست - -اون رو الینا اومد سمت تو --چون تپله خیلی تعادل نداره --یهو خواست بیافته روی تو که رادین سریییییییییییع گرفتش و با یه اخمی گفت نیافتی روی آجیم --بهش گفتم عمه جان عیبی نداره --این بچه است نمیدونه --دست خودش نیست که میا فته بعد بر گشت گفت آخه اگه افتاده بود یه جای آبجیم درد می گرفت--امیدوارم همیشه با هم و در کنار هم باشید تو رادین الینا آریسا آنیل و پارمین زیر سایه پدر و مادر و خدای مهربون
این سری که جم بودیم آریسا هم اومده بود -پسر عموم و خانمش و دو تا دختراش هم اومدن اونجا --و جمع بجه ها حسابی جمع بود ماشالااااااااااااااا - جای آنیل نازم سبز بود و پارمین کوچولو که ایشالا صحیح و سالم زودی بیاد پیشمون -چند تا عکس از اون روز رو برات میذارم
مرسانا وآنا مشغول خوردن میوه
توی کالسکه آنا مینشستی و آنا هم تو رو هل میداد
توی کالسکه نشستی
ولی یهو تصمیم میگیری که بیای پایین اونم اینطوری
و بالاخره موفق میشی
ولی این پایان ماجرا نبود باز می خواستی بری بالا اونم خودت تنها
هورااااااااااااااا مامان موفق شدمممممممممممممم
و این بازی همچنان ادامه داشت
بعد هم با آنا دالی بازی کردی
اینجا هم با دوچرخه داداش توی حیاط چرخوندمت و تو ذووووووق میکردی و نمی خواستی بیای پایین
این عکس رو هم به سختی تونستم ازتون بگیرم
تا این عکس رو میبینی میگی آیسا نییییییییییس --هزار ماشالا به دخترک باهوشم --آخه آیسا هنوز نرسیده بود
رادین و الینا و مرسانا و پریا و هلیا
آریسای نازم...قربون موهای ناز فرفریت
دخترکم الان ساعت 3 نصف شبه و دیگه نمیکشم خیلییییییییییی خستمه --بقیه عکسارو سر فرصت برات میذارم