مرسانامرسانا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

تنها بهانه زنده بودن ما مرسانا

بدون عنوان

1392/5/16 3:10
نویسنده : مامان سعیده
125 بازدید
اشتراک گذاری

مرسانا جونم جند روزیه می خوام بیام برات بنویسم ولی اصلااااااا وقت نمیکنم -الان هم تو خوابیدی و من خیلییییییییی دلتنگت شدم آخه خیلی  زود خوابیدی

فدات بشم که داری روز به روز بزرگتر و خانم تر میشی  --هر چی که بهت میدیم میگی مسیییییی

آفریـــــــــــــــــــــــن دختر خوشکلم

بعضی اوقات یادت میره که بگی مسییییییییییی   به خاطر همین خودم سریع میگم مسییییییییی و تو یادت میاد و تشکر میکنی  ،  هر موقع هم تو به ما چیزی میدی  ما با زبون خودت (مسیییییییی )  ازت تشکر می کنیم

تا اون روز نمیدونم رفتی چی برام آوردی  گفتی مامان بیا --منم ازت گرفتم  ولی چون سرگرم خوندن قرآن بودم  فراموش کردم تشکر کنم بعد گفتی مامان مسیییییییییی  ! یعنی مامان فراموشت شد تشکر کنی منم زودی گفتم مسییییییییی بعدش هم  گرفتم اینقد ماچت کردم که خدا میدونه

آفریـــــــــــــــــــــــــــن به دختر باهوش و با ادبم

تا چادر سر میکنم میگی  : ایا   یعنی الله  --میدونی که می خوام نماز بخونم

 عاشق قایم شدنی -میری توی آشپزخونه  یه گوشی قایم میشی  بعد میگی  میسا  نیییییییییس  یعنی مرسانا نیست  و من و بابایی با عششششششششق میایم دنبال دخملی می گردیم پیداش می کنیم

تمام برنامه های کودک رو با اسم عمو پورنگ میشناسی  --مل مل   --پنگول  و ... همه عمو پورنگن ---میری کنترل رو میاری میگی عموووووو  یعنی عمو پورنگ رو برام بیار

جدیدا در ورودی رو ازداخل قفل میکنم --چون ماشالا قدت میرسه و می تونی در رو باز کنی --می ترسم خدایی نکرده حواسم نباشه تو در رو باز کنی و بری بیرون به خاطرهمین در رو قفل میکنم و کلیدش رو بر میدارم

امروز  یکی ازروسری های منو سر کردی  -داشتم نگات میکردم ببینم می خوای چیکار کنی ---بعد رفتی سمت در و گفتی آنا  آنا آنا  یعنی بریم پیش آنا ( الینا ) --الهی فدات بشم که اینجا هم هیچی نداره دخترکم رو ببرم تا حوصله اش سر نره --بابایی میگه به امید خدا سال دیگه حتما میریم جم -اونجا هم آب وهواش عالیه و برای تو از همه مهمتر  اینه که نزدیک الینا و  رادین و پارمین میشی

وای مرسانا نمیدونم چطوری برات وصف کنم که چقققققققققققققد   الینا و رادین و آنیل و آریسا رو دوست داری --وقتی میبینیشون انگار دنیا رو بهت دادن -- وقتی کنار هم هستین ثانیه ثانیه ها رو به بازی کردن میگذرونین -- اون  روز که جم بودیم از بس که بازی کردید  شب ساعت 12 و نیم خوابیدی تا فردا عصر ساعت 20 دقیقه مونده به 4  و فقط توی خواب شیر خوردی --دیگه خودت تصور کن چقد خسته بودی --خدا رو شکر با هم خیلی خوبین --اصلا از دعواهای بچگانه بینتون خبری نیست شکر خدا--چند روز بود تا از خواب بیدار میشیدی  فقط یه کلمه می گفتی   داداش       به بابا گفتم مگه بچه ها توی این سن هم خواب میبینن  -فکر کنم خواب داداش رادین رو دیده بودی-  داداشی هم خیلی تو رو دوست داره -- مخصوصا وقتی بازی میکنید خیلیی  حواسش  بهت  هست  - -اون رو الینا اومد سمت تو  --چون تپله خیلی  تعادل نداره  --یهو خواست بیافته روی تو که رادین سریییییییییییع گرفتش  و با یه اخمی گفت نیافتی روی آجیم --بهش گفتم عمه جان عیبی نداره --این بچه است نمیدونه --دست خودش نیست که میا فته  بعد بر گشت گفت آخه اگه افتاده بود یه جای آبجیم درد می گرفت--امیدوارم همیشه با هم و در کنار هم باشید  تو  رادین الینا آریسا آنیل و پارمین  زیر سایه پدر و مادر و خدای مهربون

این سری که جم بودیم آریسا هم اومده بود -پسر عموم و خانمش  و دو تا دختراش  هم اومدن اونجا --و جمع بجه ها حسابی جمع بود  ماشالااااااااااااااا  - جای آنیل نازم سبز بود و  پارمین کوچولو که ایشالا صحیح و سالم زودی بیاد پیشمون -چند تا عکس از اون روز رو برات میذارم

 

مرسانا وآنا مشغول خوردن میوه

توی کالسکه آنا مینشستی و آنا هم تو رو هل میداد

توی کالسکه نشستی

ولی یهو تصمیم میگیری که بیای پایین  اونم اینطوری

و بالاخره موفق میشی

ولی این پایان ماجرا نبود  باز می خواستی بری بالا اونم خودت تنها

هورااااااااااااااا مامان  موفق شدمممممممممممممم

و این بازی  همچنان ادامه داشت

 

بعد هم با آنا دالی بازی کردی

اینجا هم   با دوچرخه داداش توی حیاط چرخوندمت و تو ذووووووق میکردی و نمی خواستی بیای پایین

این عکس رو هم به سختی تونستم ازتون بگیرم

تا این عکس رو میبینی میگی آیسا نییییییییییس --هزار ماشالا به دخترک باهوشم --آخه آیسا هنوز نرسیده بود

رادین و الینا و مرسانا و پریا و هلیا

آریسای نازم...قربون موهای ناز فرفریت

 

دخترکم الان ساعت 3 نصف شبه و دیگه  نمیکشم    خیلییییییییییی خستمه --بقیه عکسارو سر فرصت برات میذارم

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله سمی
22 مرداد 92 1:54
عاشقتم مرسانای خودم ...صداتو ضبط کردم خاله داشتم گوش میگرفتم دلم هواتو کرد اومدم وبت دیدم مامان آپ کرده خیلی میخوامت.توتو ها کجان بهم میگی بالا بگیم بیان کجا میگی پایین خداااااااا منوفداییش کن وووی دوستت دارم خاله جونی


مرسی خاله ی مهربوووووووون