مرسانامرسانا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

تنها بهانه زنده بودن ما مرسانا

بدون عنوان

1392/6/4 21:47
نویسنده : مامان سعیده
78 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم این پنج شنبه و جمعه مهمون داشتیم 

دایی آرمان  و زن دایی و داداش رادین 

ظهر بهت گفتم  داداش می خواد عصر بیاد --از اون به بعد می گفتی  داداش نییییییییست  داداش نییییییییست 

بهت گفتم دختر گلم  داداش عصر میاد زنگ میزنه ما هم میریم در رو باز می کنیم 

تا اینو بهت گفتم 

میرفتی سمت در و در رو باز می کردی  می گفتی داداش نییییییییییست

اصلا باورم نمیشه هزار ماشالا اینقد بزرگ شدی که  کاملا متوجه حرفام میشی 

هزار ماشالااااااااااااااااااا  عزیز دل مادر 

داداش هم اومد و حساااااااااابی سرگرم بودید و با هم بازی کردید 

 

دخترکم  و رادینم 

 

 

اجازه می گرفتید و می رفتید بیرون 

 

صبح هم تا بیدار شدی هنوز دست و صورتت رو نشسته بودم  که  گفتی داداش بازییییییییییی

خیلیییییییییییییی  خوشم میاد کلا رادین رو داداش صدا میزنی 

بعد از صبحونه باز هم رفتید بازییییییییییی

سرگرم بازی بودید منم داشتم ازتون عکس می گرفتم یهو داداش رو بغل کردی

مشغول خوردن  نانا

 

تاب تاب عباسی  از نوع مرسانام

 

باز هم بیرون 

 

دادش شکلک در میاورد تو هم غششششششش میکردی از خنده

زیر پتو قایم شدید که بیایم پیداتون کنیم 

 

عصر هم رفتیم پایین پیش بچه ها 

خدا رو شکر  خیلی به دخترکم خوش گذشت  

غروب هم داداش رفت و دلتنگیش برا ما موند(((((((البته بیشتر برای تو--چون ساعت یه ربع به یک یه گریه هایی می کردی و می گفتی داداش که مجبور شدم زنگ بزنم تا تو با داداش صحبت کنی )))))

ایشالا همیشه سالم و خوش باشید 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله سمی
3 شهریور 92 17:47
عزیززززم حرفم نمیاد جز اینکه بگم خیلی د و س ت ت د ا ر م خیلیییییی.


مرسی خاله خوب و مهربونممممممممممممم
محمد
12 شهریور 92 15:22
من كه خيلي تحت تأثير قرار گرفتم...واي به حال خاله سميه!!!!!


مرسی
هههههههههه