مرسانامرسانا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

تنها بهانه زنده بودن ما مرسانا

بدون عنوان

1392/3/8 15:40
نویسنده : مامان سعیده
97 بازدید
اشتراک گذاری

مرسانا جون یه روز خاله سمیه و خاله سپیده اومدن جم ماهم  رفتیم اونجا

یه جمعه  خنک و بهاری  ما و  بابا نامدار و مادرجون عفت و خاله سمیه و آریسا کوچولو (جای عمو رضا سبز بود ) --خاله سپیده و عمو صابر  و  آنیل ناز --دایی آرمان  زن دایی هما و داداش رادینو دخمل نازشون که توی شکم زن داییه -دایی میثم و زن دایی محدثه و الینای تپل رفتیم  کوههای اطراف جم و حسابیییییییییی خوش گذروندیم -

تو هم با آبجیا و داداش حسابی بازی کردی

بابا نامدار زحمت کشید و یه چایی آتیشی  خوشمزه برامون درست کرد که واقعا چسبید

ناهار هم مادر جون زحمت کشیدن برامون گوشت رو توی ابلیمو و ماست و کیوی و پونه گذاشته بودن و حسابی ترد شده بود -بابا نامدار هم گوشت ها رو سیخ کرد و دایی جونا هم زحمت کباب کردنش رو  کشیدن--قربون  تو  برم که رو پای بابایی نشستی ---فدای مامانم  هم بشم که نظارت میکنه -

سفره که پهن کردیم دایی آرمان اصرار کرد که بذار مرسانا خودش ماست بخوره  منم دل داداشم رو نشکوندم و این نتیجه اش شد

بعد هم بابایی  کمک کرد و دخترم رو تمیز شستیم و لباساش رو عوض کردیم

خاله سپیده و آنیل کوچولوی نازمون

خاله سمیه و آریسای قشنگ و دوست داشتنیم

نفسم  و رادین مهربونم

اینم الینای تپل عمه

دست بابا نامدار و مادر جون عفت درد نکنه که زحمت کشیدن و یه روز به یادموندنی برامون درست کردن

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله سمیه
12 خرداد 92 10:02
چه روز خوبی بود خیلی خوش گذشت با اینکه غذاهای جوجه هامونو فراموش کردیم اماخوووب بود.فدای ماست خوردن جوجه خاله هم بشم کلی ذوق کردبم از شیوه ماست خوردنت عزیزکممم.بوسسس


آره آبجی عزیزم چقــــــــــــــــد خوش گذشت -چه زود میگذره آریسام رو محکم ماچش کن