بدون عنوان
مرسانا جون یه روز خاله سمیه و خاله سپیده اومدن جم ماهم رفتیم اونجا
یه جمعه خنک و بهاری ما و بابا نامدار و مادرجون عفت و خاله سمیه و آریسا کوچولو (جای عمو رضا سبز بود ) --خاله سپیده و عمو صابر و آنیل ناز --دایی آرمان زن دایی هما و داداش رادینو دخمل نازشون که توی شکم زن داییه -دایی میثم و زن دایی محدثه و الینای تپل رفتیم کوههای اطراف جم و حسابیییییییییی خوش گذروندیم -
تو هم با آبجیا و داداش حسابی بازی کردی
بابا نامدار زحمت کشید و یه چایی آتیشی خوشمزه برامون درست کرد که واقعا چسبید
ناهار هم مادر جون زحمت کشیدن برامون گوشت رو توی ابلیمو و ماست و کیوی و پونه گذاشته بودن و حسابی ترد شده بود -بابا نامدار هم گوشت ها رو سیخ کرد و دایی جونا هم زحمت کباب کردنش رو کشیدن--قربون تو برم که رو پای بابایی نشستی ---فدای مامانم هم بشم که نظارت میکنه -
سفره که پهن کردیم دایی آرمان اصرار کرد که بذار مرسانا خودش ماست بخوره منم دل داداشم رو نشکوندم و این نتیجه اش شد
بعد هم بابایی کمک کرد و دخترم رو تمیز شستیم و لباساش رو عوض کردیم
خاله سپیده و آنیل کوچولوی نازمون
خاله سمیه و آریسای قشنگ و دوست داشتنیم
نفسم و رادین مهربونم
اینم الینای تپل عمه
دست بابا نامدار و مادر جون عفت درد نکنه که زحمت کشیدن و یه روز به یادموندنی برامون درست کردن