مرسانامرسانا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

تنها بهانه زنده بودن ما مرسانا

بدون عنوان

1392/3/21 22:31
نویسنده : مامان سعیده
82 بازدید
اشتراک گذاری

مرسانای نازم  الان که دارم برات مینویسم  18 ماهه هستی

با بابایی تصمیم گرفتیم  بریم مسافرت  --اصفهان --

چهارشنبه عصر  15 خردادا 92   از عسلویه حرکت کردیم رفتیم جم --شب رو جم موندیم  خونه دایی آرمان(چون مادر جون و باباجون نبودن)

شب رو کنار رادین عزیزم  گذروندی و حسابـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی با هم بازی کردید

صبح زود زندایی  هما  با وجود اینکه پارمین  کوچولو توی شکمشه و خیلی اذیت میشه  بیدار شدو  زودی  برامون صبحونه آماده کرد و چایی برا توی راهمون هم  درست کرد

چون من گرفتار  جمع و جور وسایلمون بودم  زن دایی زحمت کشید  به دخملی  صبحونه داد و  کم کم راه افتادیم  به سمت شیراز  شب رو خونه  دایی محسن (دایی بابا) موندیم   

خیلی شیراز  بهمون خوش گذشت  -دختر گلم تمام وسایلشون رو بهم ریختی --زن دایی و دایی هم میگفتن بذار هر کاری مرسانا جونم دلش می خواد بکنه  --خلاصه  حسابی   بازی کردی -

صبح که بیدار شدیم  زندایی زحمت کشید  ناهار توی راهمون رو هم آماده کرد  و تقریبا ساعت 11 بود که حرکت کردیم به سمت اصفهان

توی ماشین  همش عینک مامان رو میذاشتی روی چشمای قشنگت

به خاطر همین  یه عینک خوشکل واسه دختر نازم  خریدیم

 

ناهار رو آباده  توی یه پارک خوردیم و بعدش حرکت کردیم به سمت اصفهان

تقریبا  ساعت 5 و نیم بود که رسیدیم

چون بابایی خسته بود  گفتیم  شب رو استراحت کنیم  و فردا دخملم رو ببریم بیرون

تا رسیدیم چشمت به آکواریم لابی هتل افتاد و گفتی ماهی ماهی .دخترم رو بردم کنار آکواریوم  ونگاهشون می کردی و کلی ذوق میکردی

بعد هم  شما رو بردم توی حیاط هتل و کلی بازی کردی

اینم دخترم توی رستوران هتل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)