مرسانامرسانا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

تنها بهانه زنده بودن ما مرسانا

بدون عنوان

مرسانا جون یه روز خاله سمیه و خاله سپیده اومدن جم ماهم  رفتیم اونجا یه جمعه  خنک و بهاری  ما و  بابا نامدار و مادرجون عفت و خاله سمیه و آریسا کوچولو (جای عمو رضا سبز بود ) --خاله سپیده و عمو صابر  و  آنیل ناز --دایی آرمان  زن دایی هما و داداش رادینو دخمل نازشون که توی شکم زن داییه -دایی میثم و زن دایی محدثه و الینای تپل رفتیم  کوههای اطراف جم و حسابیییییییییی خوش گذروندیم - تو هم با آبجیا و داداش حسابی بازی کردی بابا نامدار زحمت کشید و یه چایی آتیشی  خوشمزه برامون درست کرد که واقعا چسبید ناهار هم مادر جون زحمت کشیدن برامون گوشت رو توی ابلیمو و ماست و کیوی و پونه گذاشته بودن و حسابی ترد...
8 خرداد 1392

بدون عنوان

مرسانای نازم  تولد یک سالگیت توی محرم و صفر بود و ما دوست نداشتیم جشن بگیریم ایشالا سالهای آینده برادخترم جشن مفصل میگیریم رفته بودیم خونه باباجون علی و مادر جون مهنوش  که اونا مثل همیشه  زحمت کشیدن و برای دخترم کیک و فشفشه و برف شادی و... خریدن و دور همی یه تولد کوچیک و خودمونی برا عزیزم گرفتیم--عمو میلاد هم کلیییییی برات برف شادی زد و از این کاغذهای رنگی ریز ریز شده  ریخت روی سرت و تو هم کلیییییی ذوق کردی ولی بیچاره مادر جون مهنوش تا چند روز داشت این کاغذای رنگی رو جمع می کرد . دستتون درد نکنه باباجون و مادر جون ...
8 خرداد 1392

بدون عنوان

مرسانای عزیزم  9 ماهه بودی که یه روز عصر بابا محمد عزیز از سر کار برگشت خونه و گفت  داریم پس فردا میریم مشهد و  ما رو حسابی  سوپرایز کرد --خلاصهرفتیم مشهد پابوس اقا امام رضا ---خیلی خوش گذشت چند تا از عکس از سفر مرسانا توی هواپیما--مامان قربون کمربندت بشه عکس ها در ادامه مطلب   یه روز هم رفتیم  باغ وحش وکیل آباد و  طرقبه و شاندیز --ناهارمون رو هم  رفتیم حسین شیشلیکی که خیلی چسبید و البته به روز  به یادموندنی برای من و بابایی شد  به دلایلی.. از شاندیز که برگشتیم  یه سر طرقبه هم رفتیم  و بابایی برای مامان حسابی  آلوچه و لواشک گرفت ...
8 خرداد 1392

بدون عنوان

مرسانا جونم  این عکس سفره هفت سین پارساله که مامان برات درست کرده اولین عید سه نفری ما خدایا شکرتتتتتتتتتتتت   ...
8 خرداد 1392

بدون عنوان

مرسانا  جونم  بعد از حمام ده روزگی  -که  مادر جون  مهنوش  زحمت  حمام کردن  مرسانا رو کشید این لباس رو هم  عمو میلاد عزیز  از مشهد  برات گرفته بود   ...
8 خرداد 1392

بدون عنوان

مرسانا جونم  بعد از حمام 40 روزگی  که باز هم  مادر جون مهنوش  که اومده بودن  عسلویه  زحمت  حمام کردن دخملم رو کشیدن   ...
8 خرداد 1392

بدون عنوان

مرسانای  عزیزم  5 ماهت  که پر شد  با بابایی مهربون   دخملمون  رو بردیم  جم  پیش آقای دکتر صمدی که گوش دخملم  رو  سوراخ کنه --فدات بشم که  گریه کردی  ولی تا رسیدیم خونه  مادر جون شیر خوردی و خوابیدی--خدا رو شکر  خیلی اذیت نشدی نفس مامان       ...
8 خرداد 1392

بدون عنوان

دختر   عزیزمون  مرسانا  در تاریخ  3 دی  1390   ساعت 4:10 بامداد  با وزن 3700  و قد  53  توسط دکتر  شهناز احمدی در بیمارستان  بنت الهدی بوشهر  پا به دنیا نهاد و  من و باباش رو برای یک عمر شاد کرد   اینم دخملم   چند دقیقه بعد از تولد  که خاله سمیه عزیز  سریع رفت و از  مرسانای عزیزم عکس گرفت   ...
8 خرداد 1392

بدون عنوان

مرسانا جونم   مامان تصمیم داره از این به بعد این وب رو برات  آپ کنه --آخه من  همیشه توی دفترت  برات  مینوشتم عزیز دلم -قول میدم      مطالب  دفترت  رو  به همراه عکس   به وبت  انتقال بدم -
8 خرداد 1392