بدون عنوان
آریسا سادات نازم خاله فدااااااااااااااااااااااات بشه از آنیل عزیزم عکس جدید ندارم که بذارم ...
نویسنده :
مامان سعیده
16:01
بدون عنوان
چند تا عکس از نفسممممممم مرسانا جونم این ( به قول خودت ) میو میو ها رو از شهرضا برات خریدیم--خیلی دوستشون داری اینم به قول خودت تاب تاب عبایی اینجا داری عروسکت رو بوس میکنی ...
نویسنده :
مامان سعیده
13:18
بدون عنوان
مادر که باشی برای شاد بودن نیازی به معجزه نیست دیدن لبخند شیرین و زیبای دخترم من رو تا آن سوووووووووووی ابرها می برد همیشه بخندی نفســــــــــــــــــــــــــــــــم هر روز مادرانه برای سلامتی وجود نازنینت دعا میکنم و از خدا میخواهم خودش فرشته نگهبانت باشد ...
نویسنده :
مامان سعیده
12:34
بدون عنوان
مرسانام مطمعن نیستم که کدام اولین بارت بیشتر هیجان زده ام کرد.اولین باری که خندیدی! اولین باری که غلت زدی! اولین باری که نشستی! تمام اولین هایت در ذهنم حکاکی شده ولی به جرات میتونم بگم اولین باری که روی پاهای کوچکت ایستادی خیلیییییییی خوشحال شدم ولی یهو سیلی از نگرانی به سمتم هجوم اورد .. نگران اینکه نکنه دخترکم بیافته !نکنه با صورت محکم زمین بخوری! ولی این زمین خوردن ها برای همه بوده و هست و تو بارها افتادی و باز بلند شدی و راه رفتی تا اینکه کامل روی راه رفتنت مسلط شدی قدمهات تا همیشهههههههههههه استوار عزیز دل مادر اولین...
نویسنده :
مامان سعیده
12:26
بدون عنوان
مرسانا جونم امروز آماده شدیم که با هم بریم فروشگاه -- آخه اصلااااااااا نمی تونم بدون تو برم بیرون --انگار یه چیزی کم دارم --اون روز ظهر خیلیییییییی هوا گرم بود --می خواستم برم رستوران غدا بگیرم -به بابا گفتم مواظب مرسانا باش تا من برم و بیام --واااااااااااای اگه بدونی توی ماشین چی بهم گذشت تا رفتم و برگشتم --خدا میدونه اشکم در اومده بود --الهی قربونت برم بابایی می گفت تو هم کلی گریه کردی تا من رفتم و برگشتم --بابا میگه دیگه دوست داشتن تو و مرسانا سر سام آوره خلاصه از کنار پارک که رد شدیم دیدم پارک خیلی شلوغه --چون امرز عسلویه یه خورده شرجیش کم تر شده...
نویسنده :
مامان سعیده
22:17
بدون عنوان
مرسانای نازم ببخش مامانی که زود به زود نمیام برات بنویسم اخه شما هر چی بزرگتر میشی کنجکاو تر هم میشی به خاطر همین باید هر روز بیشتر از قبل مراقبت باشم تا خدایی نکرده به خودت آسیبی نرسونی گلم --اگه یه ثانیه ازت غافل بشم با صحنه های مختلفی مواجه میشم مثل این نمونه البته فدای یه تااااااااااااااار موی دخترم تنت سلامت باشه الان که دارم برات می نویسم ناهارت رو نوش جون کردی توی صندلی راحتیت نشستی داری پنگول میبینی مامانی تازگیا بهت مفهوم بالا رو یاد دادم - تا میری بالای مبلا میگی ماماااااان بایا ( الهی دورت بگردم که چققققققققققد بامزه میگی مامااااااااااا...
نویسنده :
مامان سعیده
18:11