مرسانامرسانا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

تنها بهانه زنده بودن ما مرسانا

بدون عنوان

خیلی دلم می خوادبیام برای دخملکم بنویسم   ولی اصلا دل و دماغ نوشتن رو ندارم  تا جواب آزمایشات و اسکنم بیاد    خدایا یه کم پایین تر بیا دلم تنگه ...    
15 تير 1392

بدون عنوان

چند تا  عکس از نفسممممممم   مرسانا جونم  این  ( به قول خودت ) میو میو  ها رو از شهرضا برات خریدیم--خیلی دوستشون داری   اینم به قول خودت تاب تاب عبایی اینجا داری عروسکت رو بوس میکنی     ...
9 تير 1392

بدون عنوان

مادر که باشی  برای  شاد بودن نیازی به معجزه نیست  دیدن لبخند شیرین و زیبای   دخترم  من رو تا آن سوووووووووووی  ابرها می برد        همیشه  بخندی نفســــــــــــــــــــــــــــــــم       هر روز مادرانه برای  سلامتی وجود نازنینت دعا میکنم  و از خدا میخواهم  خودش فرشته نگهبانت باشد  ...
9 تير 1392

بدون عنوان

مرسانام مطمعن نیستم که کدام  اولین  بارت بیشتر هیجان زده ام کرد.اولین باری که خندیدی!  اولین باری که غلت زدی!   اولین باری که نشستی! تمام اولین هایت در ذهنم حکاکی شده  ولی به جرات میتونم بگم اولین باری که روی پاهای کوچکت ایستادی    خیلیییییییی  خوشحال شدم ولی یهو سیلی از نگرانی به سمتم هجوم اورد .. نگران اینکه نکنه  دخترکم بیافته !نکنه با صورت محکم زمین بخوری! ولی  این زمین خوردن ها  برای همه بوده و هست  و تو  بارها افتادی و باز بلند شدی و راه رفتی  تا اینکه کامل  روی راه رفتنت مسلط شدی قدمهات تا همیشهههههههههههه  استوار عزیز دل مادر اولین...
9 تير 1392

بدون عنوان

مرسانا  جونم  امروز آماده شدیم که با هم بریم فروشگاه  -- آخه اصلااااااااا نمی تونم بدون تو برم بیرون --انگار یه چیزی کم دارم --اون روز ظهر خیلیییییییی  هوا گرم بود --می خواستم برم رستوران غدا بگیرم -به بابا گفتم مواظب مرسانا باش تا من برم و بیام --واااااااااااای  اگه بدونی توی ماشین چی بهم گذشت تا رفتم و برگشتم  --خدا میدونه اشکم در اومده بود --الهی قربونت برم  بابایی می گفت تو هم کلی گریه کردی تا من رفتم و  برگشتم --بابا میگه دیگه دوست داشتن تو و مرسانا   سر سام آوره   خلاصه از کنار پارک که رد شدیم دیدم پارک خیلی شلوغه  --چون امرز عسلویه  یه خورده  شرجیش  کم تر شده...
8 تير 1392

بدون عنوان

مرسانای نازم  ببخش مامانی که زود به زود نمیام برات بنویسم  اخه شما  هر چی بزرگتر میشی کنجکاو تر هم میشی  به خاطر همین باید هر روز بیشتر از قبل مراقبت باشم تا خدایی نکرده به خودت آسیبی نرسونی گلم --اگه یه ثانیه ازت غافل بشم با صحنه های مختلفی مواجه میشم  مثل این نمونه البته فدای یه تااااااااااااااار موی دخترم تنت سلامت باشه الان که دارم برات می نویسم ناهارت رو نوش جون کردی توی صندلی راحتیت نشستی  داری پنگول میبینی مامانی  تازگیا  بهت  مفهوم بالا رو یاد دادم -  تا میری بالای  مبلا  میگی ماماااااان بایا ( الهی دورت بگردم که چققققققققققد  بامزه میگی مامااااااااااا...
8 تير 1392

بدون عنوان

عزیز دلم  یکی از سرگرمی های این روزات بازی کردن با توتو هاست عاشق اینی که  بهت بگم مرسانا بریم به توتو ها نانا بدیم   میگی بیم -- امروز گفتم مرسانا بریم پیش توتو ها    گفتی بیم و زودتر از من دوییدی  رفتی توی اتاق پیش توتو ها  و کنارشون نشستی بعد هم گفتی مامااااااااااان  باز   باز    --یعنی در قفسشون رو باز کن --  راستش  دو دل بودم - گفتم بعد چه جوری همشون رو بگیرم بذارم سر جاشون -آخه همیشه بابایی برات در قفسشون رو باز میکنه --ولی من عمراااااااااااااااااااااااااا  دل دخترم رو بشکونم  خلاصه در قفس رو باز کردم و هر کدوم یه جایی  میرفتن&...
8 تير 1392